سخت

ساخت وبلاگ

اینروزا اصلا خوشحال نیستم، دوری از عزیزانم، شنیدن خبرهای

ناگوار، تنهایی و احساس بیهودگی. هر کسی رو که دوسش

دارم، ازم دور شده، کوچ کرده، و فقط حسرتش بدلم بجا مونده.

کارم شده مرور خاطرات روزهای خوب گذشته در کنارشون.

آلبوم عکسهامو که ورق میزنم، بیشتر دلم میگیره، اشکام بند

نمیان. انگار عنان زندگی از دستم، در رفته. خودم هم نمیدونم

کیم، چیکاره ام، کجام؟؟

کاملا معلق موندم، بین حسرت و الان و آینده ای که هیجی

ازش نمیدونم.

خدایا میشه منم یه روزی از ته دل، شاد باشم؟؟

از ته دل، بخندم؟؟

از ته دل، امیدوار؟؟

حس یه آدم خیلی پیری رو دارم که زندگی رو برای خودش

تموم شده، میبینه.

دیگه نه چراغی هست

نه لبخندی

نه امیدی

سخته

فقط همین

سخت

بیاد مهسای نازنین((فرشته ی سفرکرده))...
ما را در سایت بیاد مهسای نازنین((فرشته ی سفرکرده)) دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : delina6985 بازدید : 72 تاريخ : دوشنبه 24 بهمن 1401 ساعت: 3:20